کد مطلب:129727 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:127

شدید شدن تشنگی امام در آخرین حمله
خـوارزمـی مـی نـویـسـد: «مـردم از هـر سـو آهـنـگ جـنـگ با امام (ع) كردند. وی نیز به حمله متقابل پرداخت. او در این حال خواهان جرعه ای آب برای نوشیدن بود! [1] هر چه با اسب به


فرات حمله می كرد، آنان نیز حمله می كردند، و او را دور می ساختند. از آن مـیان مردی به نام ابوالحتوف جحفی تیری رها كرد كه بر پیشانی حضرت نشست. حسین (ع) تـیـر را بیرون آورد و دور افكند. خون از صورت و محاسن امام (ع) جاری شد؛ در آن حال فرمود: خدایا تو می بینی كه من به وسیله این بندگان سركش و ستمگر تو به چـه حـالی گـرفـتـار شـده ام، بـار پـروردگـارا! ایـنـان را یـكـایـك ریـشـه كن كن و به قتل برسان و هیچ یك از آنان را بر روی زمین باقی مگذار؛ و هرگز بر آنان مبخش!

آنـگـاه هـمانند شیرخشمگین حمله كرد و به هر كس می رسید او را بر خاك می افكند. تیر از هر سو بر او می بارید و آن حضرت سینه و سر را در برابر آنها سـپـر مـی كـرد؛ [2] و مـی گفت: ای امت بدكردار! پس از محمد با خاندانش بد رفـتـار كـردیـد. بـدانـیـد كـه از این پس كه مرا كشتید، كشتن همه بندگان صالح خداوند بـرای شـما آسان است. به خدا سوگند، من امیدوارم به خاطر اینكه شما مرا خوار كردید، او مرا گرامی بدارد؛ و آنگاه از جایی كه خود ندانید از شما انتقام بگیرد!

حصین بن مالك سكونی فریاد زد و گفت: ای پسر فاطمه، به چه وسیله انتقام تو را از مـا می گیرد؟ فرمود: شما را به جان هم می اندازد و خونتان را می ریزد؛ و آنگاه بر شما عذابی دردناك خواهید بارید.


سـپـس حـضـرت سـرگـرم نـبـرد شـد تـا آنـكـه 72 زخـم بـر وی وارد آمد. [3] » [4] .

طبری درباره ی آن لحظه های غمناك از زبان حمید بن مسلم چنین می نویسد:

«حـضـرت جـبّه ای از خز به تن داشت، عمامه بسته و با وسمه خضاب كرده بود. پیش از آنـكـه كـشـتـه شـود، پـیـاده هـمـانند قهرمانی شجاع می جنگید. تیرهایی را كه به سویش پرتاب می شد دفع می كرد و از آسیب گاههای دشمن برای ضربه زدن استفاده می كرد؛ و در آن حـال مـی فـرمـود: آیـا بـر كـشـتن من یكدیگر را تشویق می كنید؟ به خدا سوگند پس از كشتن من، كشتن همه بندگان پرهیزگار خدا برای شما آسان خـواهـد بـود. مـن از خـدای خـویـش ‍ امـیـدوارم كـه در بـرابـر آسـان گـرفـتـن قتل من، مرا گرامی بدارد و از جایی كه نمی دانید از شما انتقام بگیرد. به خدا سوگند، چـنـانـچـه مرا بكشید شما را به جان هم می اندازد تا خون یكدیگر را بریزید؛ و به این اندازه هم راضی نخواهد شد تا آنكه عذابی دردناك نیز بر شما فرو فرستد.

گـویـد: حضرت مدت زیادی از روز را درنگ كرد و اگر مردم می خواستند، می توانستند او را بـكشند. ولی آنها یكدیگر را جلو می انداختند و هر گروهی دوست داشت كه گروه دیگر كار را تمام كند.


گـویـد: در ایـن هـنـگـام شـمـر مـیان مردم فریاد زد: وای بر شما منتظر چه هستید؟ مادر به عزایتان بنشیند، بكشیدش!

گـوید: سپاه از همه سو حمله ور شد. زرعة بن شریك تمیمی ضربتی به دست چپ ایشان زد و ضربتی دیگر به گردن حضرت زده شد. سپس همه بازگشتند و آن حضرت بر می خاست و با صورت بر زمین می خورد!» [5] .


[1] كتابهاي تاريخي و زندگينامه ها بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه امام حسين (ع) در روز عـاشـورا بـا لب تـشـنـه بـه شـهـادت رسـيـد. فـرمـانـدهـي كل ارتش ‍ اموي دستور اكيد داده بود كه بايد آب بر روي امام و يارانش و بلكه بر روي همه افراد كاروانش بسته شود تا آنكه از تشنگي جان بدهند.

اين دستور تا آن هنگامي كه امام (ع) تنها شد و شدت تشنگي، قلب آن حضرت را شكافت نـيـز پابرجا بود. ابو الفرج اصفهاني مي گويد: «حسين (ع) آب طلب مي كرد و شمر ملعون مي گفت: به خدا سوگند كه از آن نخواهي نوشيد تا آنكه به آتش درآيي. مردي خـطاب به امام (ع) گفت: آيا اين فرات را كه به شكم ماهيان مي ماند مي بيني؟ به خدا سوگند كه از آن نخواهي نوشيد تا از تشنگي جان بدهي! حسين گفت: خدايا او را تشنه بكش.

گـويـد: بـه خدا سوگند كه اين مرد مي گفت: به من آب بنوشانيد. هر چه آب مي آوردند مـي خـورد تـا آنـكـه از دهـانـش بـيـرون زد! و در آن حـال مـي گـفـت: آبـم دهـيـد كـه تـشـنـگـي مـرا كـشـت! او پـيـوسـتـه بـر هـمـيـن حال بود تا مرد!» (مقاتل الطالبيين ص 118)

در ايـن جـا چند روايت نادر نيز هست كه مي گويد، پس از آنكه امام (ع) تنها شد و تشنگي وي شـدت يـافت، كاسه اي آب خواست؛ و برايش آوردند. چون آن را به دهان مبارك برد، حصين بن نمير (يا تميم) تيري به سوي وي افكند كه بر دهانش اصابت كرد و نگذاشت كه آب را بنوشد؛ و حضرت جام را دور افكند. (ر.ك: بغية الطالب، ج 6، ص 26 ـ 29)؛ يـا ايـن روايـت كه چون تشنگي ايشان شدت يافت به آب نزديك شد تا بنوشد. ناگهان حـصـيـن بـن تـمـيـم تيري افكند كه به دهان آن حضرت اصابت كرد. خون از دهان حضرت جـاري شـد و آب را دور ريـخـت و آنـگـاه فـرمـود: خـدايـا يكايك شان را نابود ساز. (ر.ك: انساب الاشراف، ج 3، ص 407) يا اين روايت كه «حسين تشنه شد و مردي برايش آب آورد و او نوشيد. پس حصين بن تميم تـيـري رهـا كـرد كـه بـه دهـان وي اصابت كرد. امام (ع) خون را به كف دست گرفت و در آن حـال خـداي را مي ستود» (سير اعلام النبلاء، ج 37، ص 302). ملاحظه مي شود كه روايت اخـيـر مـبـهـم اسـت و گـرفـتـن آب بـه مـعناي نوشيدن آن نيست. گويا امام (ع) ظرف آب را گرفت، اما بر اثر تير حصين بن تميم موفق به نوشيدن آن نگشت.

[2] ابـن عساكر به نقل از مسلم بن رياح ـ يكي از غلامان علي بن ابي طالب (ع) - چـنـيـن مـي نـويـسـد: «روز قـتل حسين بن علي با او همراه بودم. وقتي تيري به صورتش زدنـد، خـطـاب بـه مـن فـرمود: اي مسلم، دستها را زير خون بگير. من چنين كردم و چون پر شـد، گـفـت: آن را در دسـت مـن بـريز. من ريختم و حضرت آنها را به سوي آسمان ريخت و فرمود: خداوندا خون فرزند دختر پيامبرت را بگير!

مـسـلم گـفـت: قطره اي از آن خون بر زمين نيفتاد». (ر.ك: تاريخ ابن عساكر، ترجمة الامام الحسين (ع)، تحقيق محمودي، ص 2345، شماره 281).

[3] ايـن شـمـار زخـم تـا ايـن لحـظـه از جـنـگ است و گرنه روايات درباره شمار زخمهايي كه تا لحظه شهادت بر ايشان وارد آمد متفاوت است. شيخ صدوق در كتاب امالي بـه نـقـل از امـام بـاقر (ع) مي نويسد: پس از آنكه حسين بن علي كشته شد، جاي سيصد و بـيـسـت و چـنـد زخـم نـيـزه و شـمـشـيـر و تـيـر در بـدنـش بـود. نـقـل شـده اسـت كه همه اين زخمها از جلو بود، چرا كه آن حضرت به دشمن پشت نمي كرد! (أمـالي صـدوق، ص 139، مـجـلس 31، حـديـث شـمـاره 1). خـوارزمـي گـويـد: «نـقـل شـده اسـت كـه در پـيـراهـنـش جـاي بـيـش از صد و ده تير و نيزه و شمشير ديده شد. جـعـفـر بـن مـحـمـد بـن علي (ع) فرموده است: جاي 33 زخم نيزه و 34 ضربت شمشير ديده شـد». مـقـتـل الحـسـيـن (ع)، خـوارزمـي، ج 2، ص 42). شـيـخ طـوسـي بـه نـقل از معاذ بن مسلم مي نويسد: از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: بيش از هفتاد ضربت شمشير در بـدن حـسـيـن بن علي ديده شد. (امالي طوسي، ص 677؛ و ر.ك: انساب الاشراف، ج 3، ص 409). ابـن شـهـر آشـوب گـويـد: «360 جـراحـت نقل شده است. و گفته اند: 33 ضربت به جز تيرها. و گفته اند: 1900 زخم و تيرها در بـدن آن حـضـرت هـمـانـنـد خـارهـاي خـارپـشـت بـود. و نـقـل شـده اسـت كـه هـمـه ايـنـهـا در جـلو بـود!». (مـنـاقـب آل ابـي طـالب، ج 4، ص 111 و ر.ك: الحـدائق الورديـة، ص 123؛ تاج المواليد، ص 107؛ تذكرة الخواص، ص 228؛ مروج الذهب، ج 3، ص 71؛ تاريخ الطبري، ج 3، ص 334؛ مرآة الزمان، ج 1، ص 133؛ روضة الواعظين، ص 189 و منابع ديگر.

[4] مقتل الحسين (ع)، خوارزمي، ج 2، ص 38 ـ 39.

[5] تاريخ الطبري، ج 3، ص 334. اما شيخ مفيد همين صحنه را از زبان حميد بن مـسـلم ايـن گـونـه نـقـل مـي كـنـد: «بـه خدا سوگند من هيچ شكست خورده اي را نديده ام كه فـرزنـدان و يـاران و خـانـدانـش كـشته شده باشند و مانند او آرام و استوار باشد. هرگاه نيروهاي پياده به او حمله مي كردند، با شمشير چنان به آنها حمله مي كرد كه مانند گله ي بـز در بـرابـر حـمـله گـرگ از چـپ و راسـتـش مـي گريختند. شمر با ديدن اين وضعيت، سـواران را فـراخـوانـد و دسـتـور داد كـه به كمك پياده ها بروند؛ و به تيراندازان نيز دستور داد كه او را تير باران كنند؛ و آنها آن قدر تير به ايشان زدند كه همانند خارپشت گـرديـد. حـضـرت دسـت از حـمـله بـه آنـان بـرداشـت؛ و آنان نيز در برابرش ايستادند. خواهرش زينب از خيمه بيرون آمد و خطاب به عمر سعد گفت: واي بر تو اي عمر، آيا ابا عـبـداللّه را مي كشند و تو نگاه مي كني؟ عمر در پاسخ وي چيزي نگفت: زينب فرياد زد: واي بـر شـما آيا مسلماني در ميان شما نيست؟ هيچ كس هيچ چيز در پاسخ وي نگفت و شمر بـن ذي الجـوشـن خـطـاب بـه نـيـروهـاي سواره و پياده گفت: واي بر شما؟ مادرانتان به عـزايـتـان بنشينند. سپس از هر سو به وي حمله كردند. زرعة بن شريك ضربتي به دست (كـتـف) راست وي زد و آن را قطع كرد. ديگري ضربتي به گردن وي زد كه بر اثر آن بـا صـورت به زمين خورد؛ و سنان بن انس با ضبت نيزه او را زمين زد...» (الارشاد، ج 2، ص 111 ـ 112) در اللهوف (ص 175) آمده است: زينب از در خيمه بيرون آمد و فرياد مي زد: وا اخـاه! وا سـيداه! وا اهل بيتاه! اي كاش آسمان بر زمين فرود مي آمد و اي كاش كوهها بر روي دشتها ويران مي شد!».